حس میکنم روی صورتم دنیا چکه میکند
حس میکنم قطره قطره, نم نمک عاشقم میکنی
بارون که میبارد هوا تر میشود تا تو چشمک بزنی
بارون که میبارد باز با ترانه یا باز بی ترانه من
عاشق تر
گریه میکنم و رو به آسمان فریاد میزنم
دوستت دارم
مثل باران چشمهایت
دیدنی است
شهر خاموش نگاهت
دیدنیست
زندگانی معنی لبخند
توست
خنده هایت بی نهایت
دیدنیست . . .
پنجره ی باران خورده ات را
باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که
هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است...
خدا خر را آفرید و به او گفت:
تو بار خواهی برد،
از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد.
و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود.
و تو علف خواهی خورد
و از عقل بی بهره خواهی بود
و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو یک خر خواهی بود.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم،
اما پنجاه سال برای خری همچون من عمری طولانی است.
پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم
و خداوند آرزوی خر را برآورده کرد
خدا سگ را آفرید و به او گفت:
تو نگهبان خانه انسان خواهی بود
و بهترین دوست و وفادارترین یار انسان خواهی شد.
تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد
و سی سال زندگی خواهی کرد.
تو یک سگ خواهی بود.
سگ به خداوند پاسخ داد:
خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است.
کاری کن من فقط پانزده سال عمر کنم
و خداوند آرزوی سگ را برآورد...
خدا میمون را آفرید و به او گفت:
و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه خواهی پرید
و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد
و بیست سال عمر خواهی کرد.
و یک میمون خواهی بود.
میمون به خداوند پاسخ داد:
بیست سال عمری طولانی است،
من می خواهم ده سال عمر کنم.
و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.
و سرانجام خداوند انسان را آفرید
و به او گفت: تو انسان هستی.
تنها مخلوق هوشمند روی تمام سطح کره زمین.
تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی
و سروری همه موجودات را برعهده بگیری
و بر تمام جهان تسلط داشته باشی.
و تو بیست سال عمر خواهی کرد.
انسان گفت:سرورم!
گرچه من دوست دارم انسان باشم،
اما بیست سال مدت کمی برای زندگی است.
آن سی سالی که خر نخواست ،
آن پانزده سالی که سگ نخواست
و آن ده سالی که میمون نخواست زندگی کند،
به من بده.
و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...
و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند !!
و پس از آن، ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند ، و مثل خر بار می برد
و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!
رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است
رسیدن آداب دارد.
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی
باید مدام یادت باشد
که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی
که آرزویت بوده برسی
وقتی رسیدی
باید حواست باشد
تمام نشوی....!!