-
سیب
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 19:28
شعر زیبای "سیب" از حمید مصدق: تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه...
-
فعل مجهول
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 19:18
بچه ها سلام ... صبحتان به خیر درس امروز ما فعل مجهول است فعل مجهول چیست می دانید؟ نسبت فعل ما به مفعول است ...در دهانم زبان چو آویزی در تهیگاه زنگ می لرزید صوت ناسازم آنچنان که مگر شیشه بر روی سنگ می لغزید ساعتی داد آن سخن دادم حق گفتار را ادا کردم تا ز اعجاز خود شوم آگاه ژاله را زآن میان صدا کردم ژاله! از درس من چه...
-
یک جعبه لبخند
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 19:10
با توام ، با توخــــــــدا.. یک کمی معجزه کن چند تا دوست برایم بفرست... پاکتی از کلمه جعبه ای از لبخند... نامه ای هم بفرست کوچه های دل من باز خلوت شده است... قبل از اینکه برسم دوستــی را بردند یک نفر گفت به من: باز دیر آمده ای .... دوست قسمت شده است با توام با تو خدا .... یک دل قلابی ... یک دل خیلی بد... چقدر می ارزد؟...
-
هرگز نگو ...............
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 19:08
هرگز نگو که عاشق بودم! چرا که تو بودی نمک زخم ها تو بودی درد دل ها تو بودی که در پشت نگاه های بلند خود کینه ای عمیق در دل داشتی کینه برای چه بود؟ برای دلتنگی هایی که برایت داشت برای نگاه پاکی که برایت داشت کاش می فهمیدی عمق نگاهش را کاش درک می کردی حرف دلش را... هرگز نگو دوستش می داشتی چون تو بودی که با احساسش مثل منچ...
-
یاد تو
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 11:35
این شعر هدیه ی یکی از دوستای خوبمه که مدت هاست از هم دوریم ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم هر جا که پا میذارم تو رو اونجا میبینم یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود قصهی غربت تو قد صد تا قصه بود یاد تو هر جا که هستم با منه داره عمر منو آتیش میزنه تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد گونههای خیسمو دستای تو پاک...
-
بعضیاااااااااااااا
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 15:38
بعضی آدم ها بوی خوب دارند حتی وقتی دورند دلت که براشون تنگ می شه بوی خوبشون تو ذهنت می پیچه و اونقذر ذلت هواشونو می کنه که دوست داری محکم بغلشون کنی..................
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 20:09
باید باکره باشى، باید پاک باشى! براى آسایش خاطر مردانى که پیش از تو پرده ها دریده اند ! چرایش را نمیدانى فقط میدانى قانون است، سنت است ، دین است قانون و سنت را میدانى مردان ساخته اند اما در خلوت مى اندیشى به مرد بودن خدا و گاهى فکر میکنى شاید خدا را نیز مردان ساخته اند!! من زنم ... با دست هایی که دیگر دلخوش به النگو...
-
تقیه ی درد از دوستان.............
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 19:31
تقیه ی درد از دوستان زیباترین شکل نمایش ایمان است .............................
-
خداحافظی
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 19:20
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ی ممنوع ولی لب هایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم...
-
تو بخوان
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 19:18
یادت باشد که مرا آرزو به دل گذاشتی ، مرا در حسرت همه چیز گذاشتی . . . وقتی دیدنت از آن دور دستها نیز آرزوی من است ، نگاه به چشمانت را در خواب میبینم یادت باشد که مرا بدجور به انتظار گذاشتی ، در آن ساحل عاشقی آنقدر منتظرت نشستم که سرزمینم به وسعت یک کویر شده ، دلم خشک خشک تشنه ی قطره ای محبت شده یادت باشد که پا گذاشتی...
-
بی خودتر از اینم کن
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:52
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن شوق سفرم هست در اقصای وجودت لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری از صافی عشقم ده و...
-
سکوتت هفتمین سینه
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:38
تو نزدیکی که ماهی ها به سمت خونه برگشتن به عشقت راه دریا رو بازم وارونه برگشتن تو این دنیا یه آدم هست که دنیاشو تو می بینه کسی که پای هفت سینت یه عمره سیب می چینه کنار سبزه و سکه، کنار آب و آینه تموم لحظه های شب سکوتت هفتمین سینه تو هم درگیر تشویشی مثل حالی که من دارم برای دیدنت امشب تموم سال بیدارم هوای خونه برگشته...
-
سراب رد پای تو
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:33
سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم تو با دلتنگیای من تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی تو آهنگ سکوت تو به دنبال یه تسکینم صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم یه حسی از تو در من هست...
-
برام هیچ حسی شبیه تو نیست
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:29
برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. کنار تو درگیر آرامشم همین از تمام جهان کافیه.. همین که کنارت نفس میکشم برام هیچ حسی شبیه تو نیست.. تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه.. تو زیباترین آرزوی منی منو از این عذاب رها نمیکنی.. کنارمی به من نگاه نمیکنی تمام قلب تو به من نمیرسه.. همین که فکرمی برای من بسه از این عادت باتو...
-
ملاقات
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:24
بارانی که روزها بالای شهر ایستاده بود عاقبت بارید تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی… تکلیفِ رنگ موهات در چشم هام روشن نبود تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم تکلیفِ شمع های روی میز روشن نبود من و تو بارها زمان را در کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم و حالا زمان داشت از ما انتقام می...
-
چتر در باران
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:22
ایستاده ام در اتوبوس چشم در چشم های نا گفتنی اش. یک نفر گفت: «آقا جای خالی بفرمایید» چه غمگنانه است وقتی در باران به تو چتر تعارف می کنند. شاعر : گروس عبدالملکیان
-
پرواز
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:21
گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم. فضای اتاق برای پرواز کافی نبود. شاعر: گروس عبدالملکیان
-
برای عاشق شدن
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:17
نه همیشه برای عاشق شدن به دنبال باران و بهار و بابونه نباش گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند گروس عبدالملکیان
-
چشمه
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:14
گفتند شعر های من جوشش دریاست خروش رود بی شک کمی بالاتر به چشمه ای می رسند که تو هستی. شاعر : گروس عبدالملکیان
-
من و تو
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 18:00
و آن گاه خود را کلمهای مییابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینهای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینیاش تویی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانهاش تویی و خود را انتظاری که موعودش...
-
شاخه گل سرخ
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 17:56
به خانه می رفت با کیف و با کلاهی که بر هوا بود چیزی دزدیدی؟ پدرش گفت.. دعوا کردی باز؟ مادرش پرسید.. وبرادرش کیفش را زیر و رو می کرد در پی آن چیز که در دل پنهان کرده بود.. تنها مادر بزرگش دیده بود شاخه گل سرخی را در دست فشرده کتاب هندسه اش و خندیده بود.. حسین پناهی
-
دانه های دلم برای تو
شنبه 20 آبانماه سال 1391 22:08
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم چه...
-
بن بست
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:27
گا هی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شده بشکست می رود اول اگر چه با سخن از عشق آمده آخر خلاف آنچه که گفته است می رود وای از غرور تازه به دوران رسیده ای وقتی میان طایفه ای پست می...
-
نام تو
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:24
بگذار که همسایه های ساکت مان نام تو را ندانند همین زلال زرد روسری برای پچ پچ هزار ساله ی آنان کافی ست همان بهتر که نام تو در لابه لای ترانه نهان باشد همان بهتر که از میان واژه ها بدرخشی! خورشیدک من مثل درخشش فانوس از فراسوی فاصله ها مثل درخشش ستاره از پس پرده ی پشه بند پشه بند تابستان کودکی آه! همان بهتر که نام تو در...
-
زمزمه
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:22
هر چند امیدی به وصال تو ندارم یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم ای چشمه ی روشن منم آن سایه که نقشی در آینه ی چشم زلال تو ندارم می دانی و می پرسیم ای چشم سخنگوی جز عشق جوابی به سوال تو ندارم ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی جز سایه ی مهر پر و بال تو ندارم از خویش گریزانم و سوی تو شتابان با این همه راهی به وصال تو ندارم دکتر...
-
خلوت
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:20
شبها که چشم مست تو پرناز می شود یعنی گره زکار دلم باز می شود ساز غم کلام تو شیوا و دلپذیر در خلوت شبانه من ساز می شود با قصه های روشن باران طلوع صبح در من سرود عشق تو آغاز می شود نقش نگاه گرم تو در ذهن سرد من کم کم بدل به صورت یک راز می شود یک روز یا دو روز ندانم تمام عمر دل با غم فراق تو دمساز می شود با مرغکان عاشق و...
-
سهم تو
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:18
دستان من نمی توانند نه، نمی توانند هرگز این سیب را عادلانه قسمت کنند. تو به سهم خود فکر می کنی من به سهم تو. شاعر: گروس عبدالملکیان
-
گم شدن
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:09
از گم شدن همه میترسیم اما زی باترین روز زندگیام روزی بود که با تو در میانه جنگـل گم شدیم.........
-
تو !کاشکی شعر مرا می خواندی
شنبه 20 آبانماه سال 1391 12:02
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی بخشی یا بگیری از من...
-
پنجره های بی پرنده
شنبه 20 آبانماه سال 1391 11:58
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست راندند مردم از دل پر کینه، عشق را گفتند: جای مست در این خانقاه نیست دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکیست شطرنج، مسخرهست زمانی که شاه نیست زن یک پرنده است که در عصر احتمال گاهی میان...