پر کن پیاله را ،
کاین آب آتشین، دیریست ره به حال خرابم نمیبرد.
این جامها که در پی هم میشود تهی...
دریای آتشست که ریزم به کام خویش،
گرداب میرباید و آبم نمیبرد.
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفتهام :
تا دشت پرستاره اندیشههای گرم...
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی...
تا کوچهباغ خاطرههای گریز پا...
تا شهر یادها...
دیگر شراب هم، جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد!
هان ای عقاب عشق....
از اوج قلههای مه الود دور دست،
پرواز کن به دشت غمانگیز عمر من،
آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد.
آن بیستارهام که عقابم نمیبرد!
در راه زندگی...
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی،
با اینکه ناله میکشم از دل که : آب ! آب !
دیگر فریب هم به سرابم نمیبرد.
پر کن پیاله را... پرکن پیاله را .......
داداشــــایٍ گلــــمممم حــــرصٍ از دست دادنٍ عشقتــــون رو ســــرٍ دختــــــرایٍ دیگــــه خالـــــی نکنیـــد!
با خـــــواهــــرجونـــایٍ خودمم هستـــــم!
»»اونم یکی میشــه مثٍ خــــودتون...««
سختــــه... دل میبنــده نمیتـــــونه فرامــــوش کنه...
هر از گاهی
با خواهرت شوخی کن، ، بغلش کن
حامی برادرت باش
محکم بزن به شونش، هواشُ داشته باش
مامانت روبخندون تا از خنده نتونه حرف بزنه، کاری کن پیش دوستاش پُزتُ بده، کیف کنه از داشتنت
باباتُ بغل کن، چاییشُ تو بده دستش، بگو برات از تجربه هاش بگه، بشین پای حرفش، درددلش
دوستت
اگه تنهاس، اگه غم داره تو دلش، اگه میبینی زل زده به مونیتورش و هر از
گاهی میخنده،از اون تلخاش؛ تو هواشُ داشته باش، تو تنهاش نذار
باور کن
روزی هزار بار میمیره
کسی که فکر میکنه برای کسی مهم نیست
..