vorojak-u

احساسی

vorojak-u

احساسی

چتر در باران

ایستاده ام
در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.

یک نفر گفت:
«آقا
جای خالی
بفرمایید»

چه غمگنانه است
وقتی در باران
به تو چتر تعارف می کنند.

شاعر : گروس عبدالملکیان

چتر پرنده پنهان نگاه باران

پرواز

گفتی 


دوستت دارم و 


من

به خیابان رفتم. 

فضای اتاق  

برای پرواز کافی نبود. 

 

شاعر: گروس عبدالملکیان

 

برای عاشق شدن

نه

همیشه برای عاشق شدن

به دنبال باران و بهار و بابونه نباش

گاهی

در انتهای خارهای یک کاکتوس

به غنچه ای می رسی

که ماه را بر لبانت می نشاند

 

گروس عبدالملکیان 

 

 

 پرنده پنهان عاشق شدن بهار باران

چشمه

گفتند
شعر های من
جوشش دریاست
خروش رود

بی شک
کمی بالاتر
به چشمه ای می رسند
که تو هستی.

شاعر : گروس عبدالملکیان

من و تو

و آن گاه خود را کلمه‏ای می‏یابی که معنایت منم

و مرا صدفی که مرواریدم تویی

و خود را اندامی که روحت منم

و مرا سینه‏ای که دلم تویی

و خود را معبدی که راهبش منم

و مرا قلبی که عشقش تویی

و خود را شبی که مهتابش منم

و مرا قندی که شیرینی‏اش تویی

و خود را طفلی که پدرش منم

و مرا شمعی که پروانه‏اش تویی

و خود را انتظاری که موعودش منم

و مرا التهابی که آغوشش تویی

و خود را هراسی که پناهش منم

و مرا تنهایی که انیسش تویی

و ناگهان

سرت را تکان می‏دهی و می‏گویی:

«نه، هیچ کدام!

هیچ کدام این‏ها نیست، چیز دیگری است.

یک حادثه‏ی دیگری و خلقت دیگری

و داستان دیگری است

و خدا آن را تازه آفریده است.»

دکتر علی شریعتی