vorojak-u

احساسی

vorojak-u

احساسی

صدای چک چک باران

تلنگر می زند بر شیشه قلبم
صدای چک چک باران
همان باران که می بارد
گهی غم یا گهی هم
نغمه شیدای بی یاران

صدای چک چک باران
دلم را سخت می کوبد
نمی دانم که برخیزم
ویا یک پرده غفلت ،به روی دیده آویزم

ولی نه ....
او که مهمان است
و مهمان را قدم بر دیده جان است
دلم را بر تو بگشایم
خبر از یار من گو و قدم بر دیده ام بگذار
که من مشتاق دیدارم

اگر از آسمان چشمهایش ،تو
برای من خبرآری
غبار غم فروشویی
زرو دیده ام ،آری

ببار باران

بار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی

ببار باران
ببار باران.......که تنهایم

کلاغ پر

گفتند : «کلاغ»، شادمان گفتم : «پر»
گفتند : «کبوترانمان»، گفتم : «پر»

گفتند : «خودت»، به اوج اندیشیدم
در حسرت رنگ آسمان گفتم : «پر»

گفتند : «مگر پرنده ای؟»، خندیدم
گفتند : «تو باختی» و من رنجیدم


در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدم
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه این زمین رهایم کردند

گفتند : «پرنده» ، گریه ام را دیدند
دیوانه خاک بودم و فهمیدند
گفتم که «نمی پرد» ، نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند ...

جادوی بی اثر


پر کن پیاله را ،

کاین آب آتشین،         دیریست ره به حال خرابم نمی‌برد.

    این جامها که در پی هم می‌شود تهی...

    دریای آتشست که ریزم به کام خویش،

    گرداب می‌رباید و آبم نمی‌برد.

من با سمند سرکش و جادویی شراب

تا بیکران عالم پندار رفته‌ام :

      تا دشت پرستاره اندیشه‌های گرم...

      تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی...

      تا کوچه‌باغ خاطره‌های گریز پا...

      تا شهر یادها...

              دیگر شراب هم،     جز تا کنار بستر خوابم نمی‌برد!

هان ای عقاب عشق....

از اوج قله‌های مه الود دور دست،

پرواز کن به دشت غم‌انگیز عمر من،

آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد.

    آن بی‌ستاره‌ام که عقابم نمی‌برد!

    در راه زندگی...

    با این همه تلاش و تمنا و تشنگی،

    با اینکه ناله می‌کشم از دل که : آب !  آب !

    دیگر فریب هم به سرابم نمی‌برد.

پر کن پیاله را... پرکن پیاله را .......

 

توجه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

داداشــــایٍ گلــــمممم حــــرصٍ از دست دادنٍ عشقتــــون رو ســــرٍ دختــــــرایٍ دیگــــه خالـــــی نکنیـــد!
با خـــــواهــــرجونـــایٍ خودمم هستـــــم!
»»اونم یکی میشــه مثٍ خــــودتون...««
سختــــه... دل میبنــده نمیتـــــونه فرامــــوش کنه...