vorojak-u

احساسی

vorojak-u

احساسی

هم دعا کن گره از کار تو.........

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از
مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

آینه

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست    
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا               
دو برابر شدن غصه
تنهایی نیست؟!

بی‌سبب تا لب دریا مکشان قایق را         
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد             
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست       
حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری            
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

همیشه کم میارمت

همین که می‌نویسم و به واژه می‌کشم تو رو
دوباره بار غم می‌شینه روی شونه‌های من

همین که می‌شکفی مثِ یه گل میون دفترم
دوباره گرمی لبات دوباره گونه‌های من

همین که میری از دلم، قرار آخرم میشی
دوباره زخم میخورم، دوباره باورم میشی

همیشه کم میارمت همیشه کم میارمت نمیشه که نبارمت

گریه فقط کار منه تو اشکاتو حروم نکن
به واژه‌ای نمی‌رسی اینجوری پرس و جو نکن

فاصله‌ها مال منن تو فاصله نگیر ازم
بمون که باورت بشه
گریه نمیشه سیر ازم

همیشه کم میارمت همیشه کم میارمت نمیشه که نبارمت

تو مرا باز...

 

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی ست 

تو مرا باز رساندی به یقینم. کافی ست!

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو 

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست!

گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن! 

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه 

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز 

که همین شوق مرا، خوب ترینم کافی ست 

 

 فاصله غزل دوری