vorojak-u

احساسی

vorojak-u

احساسی

می ترسم

کلاغی در ذهن من است

پاره سنگی در دستم

از خودم می ترسم ...


نظرات 3 + ارسال نظر
سجاد مرادی سبزوار دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ http://smspersia.blogsky.com/

سلام

می خوای خودتو بکشی
قشنگ بود
موفق باشی

سلام
نمی دونم
ممنون
شاداب باشی
مرسی که سر زدی

خاص فقط خاص سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ

ی روز منم پیر میشم اینجوری
خدا کنه دستم جلو کسی دراز نشه اون موقع

عزت نفسه که تعیین می کنه
بهههههههههههههههههههههههههله

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 08:31 ب.ظ

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کین چمن
باخزان هم آشتی و گلفشانی میکند
ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی،زهره شیطان هنوز
با همون شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دم سازم ز دست،اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
بی ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و الیلم ساختند
اون که گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد