[ بدون نام ]
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 ساعت 02:38 ب.ظ
یکی بر زیگری نالان درین دشت به خون دیگران آلاله می گشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
برادر خاص
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 ساعت 12:53 ق.ظ
درد وقتی داره ک فکر کنه میدونی و حس کنی خدا کنارت نیست خنده و کنایه زیاد مهم نیست مهم اونه که باید بفهمه که یهو از راه میادو میفهمه یهو میبینیشو حس میکنی چقد میفهمتت و میفهمی خدا در همین نزدیکیست و برای تو یاور فرستاده
و می فهمی با نفهمیات از خودت دورش کردی و رنجوندیش.............. و نمی فهمی که حالا باید چیکار کنی و می فهمی یک عمر چشم به راه اومدنش بودی اما نفهمیدی چطور وجودشو قدر بدونی.............. و می فهمی چقد سوختی................. حتما حقم بوده
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
به خون دیگران آلاله می گشت
همی کشت و همی گفت ای دریغا
بباید کشت و هشت و رفت ازین دشت
درد وقتی داره ک فکر کنه میدونی و حس کنی خدا کنارت نیست
خنده و کنایه زیاد مهم نیست
مهم اونه که باید بفهمه که یهو از راه میادو میفهمه یهو میبینیشو حس میکنی چقد میفهمتت و میفهمی خدا در همین نزدیکیست و برای تو یاور فرستاده
و می فهمی با نفهمیات از خودت دورش کردی و رنجوندیش..............
و نمی فهمی که حالا باید چیکار کنی
و می فهمی یک عمر چشم به راه اومدنش بودی اما نفهمیدی چطور وجودشو قدر بدونی..............
و می فهمی چقد سوختی.................
حتما حقم بوده